هفت پدیدهای که دنیای رسانه را در ۲۰۱۴ را تغییر دادند.

سال ۲۰۱۴ را میتوان سال دیستوپیا (ویران شهر و نقطه مقابل آرمان شهر یا اتوپیا) نامید. فقط کافیست نگاهی به فیلمها و کتابهای منتشر شده سال اخیر بیاندازید تا متوجه حرفم شوید. دنیای امروز ما بیش از هرزمان دیگری به متصل است و کوچکترین اتفاقی در دورترین نقطهی دنیا خیلی زود راهش را به شبکههای خبری و رسانههای اجتماعی پیدا میکند. پس شاید به همین دلیل باشد که صنعت سرگرمی مخصوصا تلویزیون و سینما بیش از هر زمان دیگری به سراغ آثاری در مورد دنیاهای آخرالزمانی و دیستوپیا رفته اند. کار تا جایی کشید که دیگر ناشران از قبول رمانهای دیستوپیایی نوجوان (که معمولا حال و هوایی شبیه سری کتابهای بازیهای گرسنگی داشته باشند) خودداری میکنند. صنعت سینما هم در این حباب بزرگ نقش داشته و فقط در همین سال چندین فیلم با قهرمانان نوجوان (معمولا دختر) درفضای دیستوپیایی که معمولا زیر سلطهی حکومتی دیکتاتوری است، ساخته که همه اقتباسهایی از کتابهای نوجوانان هستند. قسمت جدید بازیهای گرسنگی: زاغ مقلد (Hunger Games :Mocking Jay (part 1، دونده ماز (Maze Runner) ، دگرسان (Divergent) و اهدا کننده (The Giver) همه آثاری اقتباسی بودند که با فضای دیتوپیاییشان قصد داشتند موفقیت قسمتهای اول بازیهای گرسنگی را تکرار کنند. اما شکست سخت اهداکننده در گیشه نشان داد که این حباب کم کم در حال ترکیدن است و شاید مخاطب از این مُد داستانی خسته شده است. اما نباید فراموش کرد که یکی از بهترین و مهمترین فیلمهای سال Snow Piercer اثر فیلمساز موفق کرهای بونگ جو هو، هرچند که در سال ۲۰۱۳ تولید شده است اما در سال ۲۰۱۴ در آمریکا عرضه شد و ستایش بسیاری از منتقدین را برانگیخت. اما آیا هالیوود واقعا در حال زیادهروی است؟
هرچند که حباب دیستوپیا نوجوان در عرصه سرگرمی در حال فروپاشی است اما به نظر میرسد که دنیای اطراف ما هنوز پر از اتفاقات بیشماری است که یادمان میاندازد دنیا در سال ۲۰۱۵ فاصله کمی برای فروافتادن به دامن دیستوپیا دارد، و واقعا تلاش افراد و رسانهها را میطلبد تا به آرمانشهر نزدیک شود

تاک شوی زک گلیفیاناکیس، بین دو سرخس (Between Two Fern) یکی از بامزهترین تاکشوهای موجود در اینترنت است، او در یک دکور سیاه و بین دو سرخس با افراد مصاحبه میکند اما این مصاحبهها به هیچ وجه شبیه مصاحبههای عادی نیستند! مثلا سوال او از کریستوفر والتز این است که آیا هیچوقت به فکر تغییر نامش به کریستوفر بریک دنس افتاده؟ (والتز و بریک دنس هردو از سبکهای رقص هستند) و همیشه هم یک دکمه قرمز در کنار او قرار دارد که کارهای عجیب میکند (مثلا در ویژه برنامه اسکار موسیقی پخش میکرد که به مهمان نشان میداد وقت بیرون رفتن رسیده!)، اما یکی از مهمترین مصاحبههای او که واقعا لحظه مهمی در تاریخ کمدی بود، جایی بود که او در مقابل باراک اوباما نشست تا همین یکی دیگر از همین مصاحبههای دیوانه وار را به او انجام دهد. اوباما که قصد داشت در این برنامه تبلیغی برای بیمه درمانیاش (معروف به Obama Care)کند هم در مقابل گلیفیناکیس کم نیاورد، وقتی زک میگوید باید بد باشد که اوباما نمیتواند سه بار کاندید شود، اوباما میگوید خیلی هم خوب است چون احتمالا در بار سوم اوضاع مثل فیلم خماری ۳ (Hangover 3) خواهد شد که خیلی خوب از آب درنیامد! اما مصاحبه از این دیوانهوارتر هم میشود، گالیفیناکیس اعلام میکند که اگر او رئیس جمهور بود طلاق همجنسبازها را غیرقانونی میکرد و آن وقت میدید که چقدر آنها خواستار قانونی شدن ازدواجشان هستند! و در آخر وقت باراک اوباما مزایای سیستم بیمه ملیاش را میشمرد تصمیم میگیرد که دکمهی قرمز را فشار دهد که باعث افتادن پرده سیاه اطراف میشود، و ما متوجه میشویم که در کاخ سفید هستیم و گالیفیناکیس از رئیس جمهور تشکر میکند که اجازه داده در تمام این سالها این تاک شو را دراتاق دیپلماتیک کاخ سفید ضبط کند! اوباما که متعجب شده با حیرت میپرسد چه کسی اجازه اینکار را داده. که گلیفیکناس به آرامی میگوید: بوش!
اهمیت این برنامه برای دنیای کمدی این است که با اینکه شوخی با سیاستمداران یکی از بخشهای ثابت کار کمدینها و برنامههایشان بوده اما فقط در همچین زمانهای است که حتی رئیسجمهور ایالات متحده هم میداند برای رساندن پیامش به جوانان آمریکایی باید بخشی از این دنیا شود، پس پرسونای اتوکشیدهی سیاستمدار کارکشته و جدی را کنار میگذاردو با زک گلیفیکناس شوخی میکند. کاملا مشخص است که این شو از پیش نوشته شده است، اما همین که رئیس جمهور مثلا اجازه میدهد گلیفیناکیس به او بگوید خرخون (NERD) و سایر شوخیها از جمله شوخی در مورد محل تولد اوباما، نشان میدهد که قدرت رسانه چقدر مهم است و اوباما هم به خوبی این را متوجه شده.
۵) سال خوب پادکست: سریال
هرچند که ما در ایران معمولا به مجموعههای تلویزیونی، سریال میگوییم اما در لغت این واژه به معنای هرچیز دنبالهداری است. پادکست هم با اینکه در غرب بسیار محبوب است اما در ایران چندان شناخته شده نیست. پادکستها به نوعی برنامههای گفتگوی صوتی هستند که در وب منتشر میشوند، پادکسترها یا کسانی که پادکست تولید میکنند در چندین سال گذشته محبوبیت زیادی پیدا کرده اند، شما برنامه آنها را مثل یک آهنگ به صورت یک فایل صوتی دانلود میکنید و گوش میدهید نمونهاش پادکستهای کوین اسمیت (کارگردان فیلمهایی همچون کارکنان (Clerks) و دگما (Dogma)) که پادکستهای معروفی دارد که در آن در مورد فیلم و کمیک استریپها صحبت میکند.
اما سریال چیست و چرا یکی از مهمترین اتفاقات سال پیش است؟ سریال پادکستی است که توسط سارا کینیگ تهیه و اجرا میشود، ولی ساختار این پادکست با سایر پادکستها متفاوت است. در حالی که بیشتر پادکستها مانند گفتگوهای رادیوی هستند، سریال ساختاری مانند یک مستند دارد. فصل اول این مجموعه به ماجرای قتل هین مین لی در سال ۱۹۹۹ در بالتیمور آمریکا میپردازد. هین یک دختر ۱۸ ساله بوده که در ساعت ۳ روز سیزده جولای سال ۱۹۹۹ گم شده و چند هفته بعد جسدش پیدا شده. عدنان سید دوست پسر سابق او (که از خانوادهای مسلمان است) بر اساس اعتراف فردی به نام جی وایلدز دستگیر میشود و به جرم قتل هین به حبس ابد محکوم میشود. سریال در ۱۲ قسمت به سراغ تمام افرادی که میتواند میرود تا مشخص کند واقعا چه اتفاقی افتاده است. خود من فقط ۲ اپیزود اول را گوش دادهام اما تا همینجا هم میتواند مشخصا گفت که سریال یکی از بهترین و مهترین تجارب داستانگویی سال اخیر است. هر کدام از قسمتها ساختاری مانند یک مستند تدوین شده دارند و سارا کینیگ هم در نقش راوی گفتگوهای مختلف را به هم متصل میکند. مهمترین نکته این است که در هر لحظه نه شما و نه روای به هیچکدام از روایتها نمیتوانید اطمینان کنید. فایل صوتی اعتراف جی وایلدز دوست عدنان، برای پلیس فرایند قتل را با جزئیات تمام شرح میدهد، اما خود عدنان در گفتگوهایی که از طریق تلفن زندان با سارا دارد منکر قضیه میشود. اما داستان فقط ماجرای پیدا کردن قاتل نیست؟
این ماجرا نقبی میزد به مفهوم خانوادههای مهاجر، تفاوتهای فرهنگی، مشکلات سیستم قضایی ، مسئولیتهای اخلاقی و … . عدنان در یک خانواده مسلمان مهاجر اصالتا پاکستانی بزرگ شده، جایی که داشتن دوستدختر، خوردن مشروب و بسیاری از چیزهای دیگر هنوز تابو هستند، ولی این مسائل برای یک نوجوان آمریکایی عادی هستند، برای همین عدنان باید رابطهاش با هین را مخفی نگه میداشت، چیزی که بر علیه او در دادگاه استفاده شد تا گفته شود عدنان عملا نسبت به هین وسواس پیدا کرده بود، این یک سمت داستان است اما سمت دیگر ماجرا از زبان دوستان عدنان اینطور است که او خیلی برایش مهم نبود و حتی وقتی پدرومادرش او را به زور از یکی از مهمانیهای رقص بیرون کشیدند او دائما در مورد آن اتفاق شوخی میکرد. خود عدنان هم اعلام میکند خیلی نگران اینجور اتفاقات نبوده و وقتی این رابطه تمام شد او از آن عبور کرده. بهترین وجه سریال همین است اینکه رسیدن به واقعیت چندان ساده نیست و هر اتفاقی چندین وجه دارد. و حالا این شما هستیند که باید فکر کنید حقیقت پیش این قصه کدام است؟ و جالب است که همچین قصه جذاب و پرپیچ و خمی فقط توسط صدا بیان میشود و بار دیگر نشان میدهد که داستانگویی یک هنر بسیار منعطف است و حتما لازم نیست جلوههای ویژه بصری چندین میلیون دلاری باشد تا یک داستان جذاب تعریف شود! اگر به زبان انگلیسی مسلط هستید حتما پیشنهاد میکنم که به سایت این برنامه سری بزنید و به صورت رایگان به یکی از جذابترین داستانهای واقعی سال گذشته گوش بدهید.
۴) سال دنیای سینمایی مارول
در ابتدای قرن بیست یک دنیا دو صنعت اقتصادی و فرهنگی مهم در فرهنگ آمریکا (و تحت اثرش سایر دنیا) وجود داشت: کمپانیهای فیلمسازی مثل فاکس و برادران وارنر و کمپانیهای کامیک استریپ (یا رمانهای گرافیکی (Graphic Novel) مانند مارول و دی سی (DC). اما در چند سال اخیر یک نفر در کمپانی مارول که خیلی از تولیدات فیلمسازان راضی نبود، ایده محشری به ذهنش رسید: چرا مارول شرکت فیلمسازی خودش را نداشته باشد؟ کوین فیگ (Kevin Feige) آن شخص بود. همچین ایدهای برخلاف دورانی که با شخصیتهایشان را در اختیار استودیوهای فیلمسازی قرار میداد، آزادی خلاقانه زیادی را برای استودیو جدید فیلمسازی مارول به ارمغان آورد و خیلی زود ایدهی دیگری به ذهن فیگ رسید: ای کاش میشد که فیلمهای ابرقهرمانی مارول هم مثل کمیکهای آن با هم تقاطع داشته باشند. پس فیگ با فیلمهای مارول همان کاری را کرد که استن لی و جک کربی (موسسان کمیکهای مارول) با کمیکهایشان در سال ۱۹۶۰ کردند (هرچند که این ایده اصالتا متعلق به رقیب مارول یعنی DC بود که در سری کمیک لیگ عدالت تمام قهرمانانش را کنار هم آورد) ایدهی کوین فیگ گرفت و حالا کافیست که لوگوی مارول در ابتدای فیلم شما ظاهر شود تا فروشش به طور کامل تضمین شود.
هر چند که سال ۲۰۱۴ سال خاصی برای مارول نبوده اما دو اتفاق مهم در این سال برای این دنیای خیالی افتاد، اول اکران فیلم کاپیتان آمریکا ۲: سرباز زمستان بود که برای اولین بار از فضای شاد و شنگول فیلمهای مارول فاصله داشت و بیشتر طعنه به یک تریلر سیاسی می زد (که شاید حضور اسطورهای مثل رابرت ردفورد که یادآور آثاری همچون تمام مردان رئیس جمهور و سه روز کندور است بی تاثیر نبود) و اتفاق دوم فروش دور از انتظار نگهبانان کهکشان، فیلمی کاملا غیر مرتبط با سایر فیلمهای مارول، بود که نشان داد این ایام به کام استودیوی مارول است و از میان ۱۰ فیلم اکران شده این استودیو تا پایان سال ۲۰۱۴ تنها یک فیلم یعنی هالک شگفت انگیز (همانی که ادوارد نورتون هالکش بود، یادتان هست؟ اگر نه اشکالی ندارد چون ما هم خیلی چیزی از آن به یاد نداریم) را میتوان شکست تلقی کرد (آن هم بیشتر نزد منتقدان و فروشی که تقریبا سودی به دنبال نداشت اما هزینههای فیلم را درآورد)که یعنی آمار ۹۰ درصد موفقیت! و حالا هم با پس گرفتن ۴ شگفت انگیز و هالک از کمپانی فاکس و تلاش برای بازپس گیری مردان ایکس و اسپایدرمن از فاکس و سونی میخواهد دنیای سینمایی مارول را به پرفروشترین و بزرگترین برند سینمایی تاریخ بدل کند.
اما موفقیت مارول به احتمال زیاد در سالهای پیش رو صعود بیشتری هم خواهد داشت. امسال با دو فیلم اونجر: دوران اولترون (Avenger: Age Of Ultron) و مرد مورچهای (AntMan) فاز دوم این دنیا به پایان میرسد و باید منتظر فاز سه بمانیم که شخصیتهایی مثل دکتر استرنج (Dr. Strange) و رویارویی کاپیتان آمریکا و آیرون من را در فیلم جنگ داخلی (Civil War)برایمان خواهد آورد. از سوی دیگر رقیب مارول (که شراکت DC و برادران وارنر باشد) هنوز تا اکران اثری در اندازه اونجر (که لیگ عدالت باشد) چندین سال فاصله دارد، شاید نزدیکترین رقیب مارول دنیای جنگ ستارگان باشد که قرار است امسال دنیای جدیدش را کلید ببزند، اما آیا برندی که خالقش جورج لوکاس را بالای سر ندارد میتواند به قدر قسمتهای قبل موفق شود؟ همچنین دنیای جنگ ستارگان عظمت و تعداد بالای شخصیتهای مارول را ندارد، پس به نظر میرسد به این زودیها کسی قدرت ایستادن در جلوی یکهتازی مارول را نخواهد داشت! تنها جای نگرانی شاید زدگی مخاطب از ژانر ابرقهرمانی باشد و اینکه بلایی که سر ژانر وسترن آمد سر این آثار هم بیاید، اما حتی اگر ماجرا همینطور باشد هم سالها تا آن روزها فاصله داریم (وسترن حدود صد سالی در شکلهای مختلف یکی از ژانرهای اصلی سینما بود تا اینکه کم کم محو شد). مارول یکی از آن برندهایی است که ما خیلی در چند سال اخیر اسمش را شنیدهایم و اتفاقا این سلطان جدید باکس آفیس برنامه دارد که حالا حالا ها روی تخت پادشاهیاش بماند.
۳) سال دختری از نشویل
با اینکه خیلیها معتقدند تبدیل تایلور سوییفت از خواننده معصوم سبک کانتری به پرنسس جدید پاپ خیلی باب طبعشان نیست. اما تایلور با فروش آلبوم ۱۹۸۹ دهان همه را بست و نشان داد که چه محبوبیتی در دنیای موسیقی دارد. اما مگر یک آلبوم پرفروش چه اهمیتی دارد؟ خب بگذارید به کمی عقبتر برگردیم:
صنعت موسیقی یکی از آن صنایعی است که واقعا آرزو دارد در سال ۱۹۸۹ مانده بودیم! بعد از سال ۲۰۰۰ و با گسترش اینترنت، نمودار فروش صنعت موسیقی در سراشیبی رو به سقوط است، در ابتدای هزاره جدید شان پارکر (همان کارآفرینی که جاستین تیمبرلیک در شبکه اجتماعی نقشش را ایفا میکرد) سایت نپستر (Napster) را تاسیس کرد که اجازه میداد افراد به طور رایگان موسیقی را به اشتراک بگذارند. با اینکه صنعت موسیقی توانست نپستر را از بین ببرد، اما دنیای نو هرگز مانند دنیا پیش از اینترنت به کام آنها نبود. نسل جدید حاضر نبود وقتی میتواند با یک کلیک آلبوم جدید N Sync را دانلود کند، بکوبد و برود سی دی بخرد. اینجا بود که استیو جابز با فروشگاه اینترنتی ITunes به نجات صنعت موسیقی آمد. ولی حتی با وجود ITunes و فروشگاههای آنلاین دیگر دانلود مجاز (نه از نوع دانلودهای غیرمجازی که من وشما میکنیم) ۱۴ درصد در سال گذشته کاهش داشته. حالا دور دور سرویسهای Stream موسیقی مثل Spotify است که در آنها شما با پرداخت حق اشتراک، مشترک سرویس میشوید و میتوانید به صورت نامحدود به موسیقیها دسترسی داشته باشید. سرویس Spotify در سال گذشته حدود ۲۸% افزایش مشترک داشته. اما این رشد برای لیبلها یا همان شرکتهای تولید موسیقی چندان باب طبع نیست. چرا که در هر گوش دادن مشتریان به آهنگهای آنها چند سنت بیشتر به دست آنها نمیرسد در صورتی که با فروش آلبوم بالطبع سود بیشتری دارند.
پس مدل تجاری سنتی موسیقی مرده و هنوز هم راه حلها باب طبع شرکتها موسیقی نیستند. اینجاست که تایلور ستاره شهر موسیقی (Music city: لقبی که به شهر نشویل میدهند) وارد میشود. ستاره ۲۵ ساله آمریکایی با فروش ۱٫۲۹ میلیون نسخه از آلبومش همه را شگفت زده کرد که ۲۲% کل فروش آلبومهای موسیقی آن هفته در ایالات متحده را شامل میشد. آخرین آلبومی که بیش از آلبوم ۱۹۸۹ تایلور تا این حد فروش کرده بود The Eminem Show در سال ۲۰۰۲ بود که یعنی ۱۲ سال پیش! و نکته مهمتر اینکه تایلور تمام این فروش را بدون سرویس در حال رشد Spotify کرد! او آلبومش را در این سرویس نگذاشت و خیلی زود هم تمام آثار پیشینش را از این سرویس بیرون کشید. در نهایت آلبوم تایلور سوییفت ۳،۶۶۰،۰۰۰ نسخه فروش داشت.
اما جدا از فروش خیره کننده خود تایلور سوییفت هم توانسته تا اینجای کار وجههی خوبی از خود برای طرفدارانش ایجاد کند. او که به خوبی از نقش رسانههای اجتماعی آگاه است در تمام آنها حضوری فعال دارد و به طور مثال فقط در فیس بوک بیش از هفتاد و پنج میلیون نفر صفحه او را لایک کردهاند، در تویتر ۵۱ میلیون Follower دارد و در اینستاگرام ۱۹٫۶ میلیون طرفدار! همچنین برخلاف ستارههای نوجوانی مثل جاستین بیبر و بریتنی اسپیرز در دوران جوانیاش تا امروز موفق شده از حاشیه و دردسرهای قانونی دوری کند.
اما چرا این پدیده مخصوصا برای ما مهم است؟ این اتفاق بار دیگر یادآوری میکند که بر خلاف تفکر غالب بین مسئولین ما که جریانات مهم حتما باید با حمایت دولتی و اینجور کارها انجام شوند، جریانات اصلی فرهنگی از درون فردیت افراد پدید میآیند و تا وقتی که جامعه ما نتواند فرد هنرمند بسازد، تایلور سوییفت را هم نمیتواند بگیرد چه برسد به تسخیر فرهنگ جهانی!
اما در سطح جهانی هم درخشش تایلور سوییفت در سال اخیر این سوال را ایجاد میکند که آیا این آخرین دلخوشیهای صنعت در حال سقوط موسیقی است یا نوید دورانی جدید در مدلهای تجاری موسیقیایی بر پایهی فردیت ستارگانش؟
۲) سال چالش
هرچند امسال اولین سالی نبود که چالشهای شبکههای اجتماعی ایجاد شدند. اما مشخصا هیچگاه به اندازه امسال از آنها استقبال نشد. چالشهایی مانند سبیل ماه نوامبر (یا Movember که از ترکیب دو کلمه Mustache به معنای سبیل و ماه November تشکیل شده)چندین سالی است که برگذار میشود.چالشی که در آن افراد با گذاشتن سبیل و نزدن موهای صورت از انجمنهای مبارزه با بیمارهای مردان حمایت میکنند. اما امسال چالش آب یخ که با هدف حمایت از بیماران مبتلا به بیماری اسکرلوز جانبی آمیوتروفیک (ALS) ایجاد شد و در نهایت کل دنیا را به حمایت از خودش کشاند. در نهایت چیز در حدود ۱۱۰ میلیون دلار در آمریکا به انجمنهای مختلف کمک شد و چندین میلیون پوند و یوریو هم درکشورهای اروپایی برای سازمانهای خیریه جمع شد. چالش آب یخ نمایانگر قدرت نهفته رسانههای اجتماعی در انجام کارهای خیریه از طریق چالشها بود. هرچند که مخالفانی هم در داخل و خارج داشت اما وقتی به میلیونها دلار سود حاصل نگاه میشود به نظر میآید ارزشش را داشت. اما وقتی این چالش در برخی جاها دچار یک مشکل اساسی شد و آن این بود که به دلیل نبود بنیاد خیریهای مختص به این بیماری، بحث کمک مالی به خیریههایی از این دست کم کم فراموش شد و فقط یک سری جوان روی هم آب یخ میریختند و باقی را هم دعوت به همین کار میکردند.
چالش آب یخ نمونه اساسی این بود که رسانههای اجتماعی میتوانند مانند یک بهمن سهمگین پرقدرت باشند و حالا هرچقدر هم که همه از بیهوده بودن و بد بودن شبکه های اجتماعی بگویند (نمونهاش همین صداوسیمای خودمان!) این شبکهها قدرت ارتباطی ای به مردم داده که هرگز تا پیش از این نبوده، حالا میتوان نیم ساعت بالای منبر رفت و موعظه کرد که این شبکه ها بد هستند و از اینجور حرفها، اما اتفاقا دیدگاه درست دقیقا بالعکس است! اتفاقا باید به استقبال این شبکهها رفت و سعی کرد از آنها در مسیر کارهای خیر مثل همین چالش استفاده کرد، به طور حتم هم این پدیده مثل خیلی پدیدههای خیریه دیگر نقاط منفی و تاریک خودش را دارد، اما حتی در میان روشهای کلاسیک هم همیشه بحث درست خرج نشدن و تبعیض بین نیازمندان وجود داشته، وقتی این پدیده را در کنار پدیدههای دیگر مانند خودش مقایسه کنید میبینید که آنقدرها هم بد نیست.
۱) سال هکرها
شاید در سال ۲۰۱۴ اتفاقات زیادی افتاده باشد، اما در عرصه رسانه شاید مهمترین اتفاقات یک جورهایی به هکرهای رایانهای ربط داشته باشد. در یکی از مهمترین داستانهای سال هکرهایی که خود را نگهبانان صلح میخواندند، سرورهای شرکت سونی را هک کردند و نه تنها تعدادی از فیلمها که بسیاری از ایمیلهای خصوصی و بعضا پرحاشیه آنها را هم افشا کردند. تقابل سیاسی آمریکا و کره شمالی با این هک به اوج خود رسید. سونی مجبور شد به خاطر اینکه بسیاری از سینماها حاضر به نمایش فیلمش نبودند (که دلیلش تهدید تروریستی هکرها بود) فیلم جنجالی مصاحبه (The Interview) را فقط به صورت آنلاین نمایش دهد. اما داستان تقابل نگاهها و جنگهای سایبری به ماجرای سونی و هکرهایش ختم نمیشود. ایران و آمریکا هم نبرد سرد سایبری خودشان را امسال داشتند. در اکتبر سال ۲۰۱۳ شلدون آدلسون ۸۱ ساله، بیست و دومین مرد ثروتمند جهان و با ارزش خالصی درحدود ۲۷٫۴ میلیارد دلار، که صاحب مجموعه کازینوهای Sands در لاسوگاس و ماکائو (شهری که حالا نام پایتخت قمار دنیا را از لاس وگاس ربوده) است در نشستی با عنوان «آیا یهودیت در آینده وجود خواهد داشت؟» شرکت کرد و حرفهای بسیار تندی به زبان آورد. ازجمله اینکه باید با انداختن یک بمب اتمی در کویر لوت ایران به مقامات ایرانی فهماند که اگر با جامعهی بینالمللی همکاری نکنند.
هدف بعدی تهران خواهد بود صحبتهای تند آدلسون بسیاری را شوکه کرد و در ایران هم بازتاب زیادی داشت. آیتالله خامنهای در یک سخنرانی اعلام کردند که آمریکا باید به دهان این افراد یاوهگو بزند و دندانهایشان را در دهانشان خرد کند.
اما این ماجرا همینجا تمام نمیشود. هرچند که دسترسی به خود آدلسون کار سختی بود (طبق گزارش بلومبرگ شرکت کازینوهای Sands فقط در سال گذشته ۳٫۳ میلیون دلار هزینه صرف حفاظت از خانواده آدلسون کرده که بخش اعظمی از آن توسط اعضای سابق موساد و سیا انجام میشود)، اما سرورهای شرکتش به اندازه خودش امنیت نداشتند. شرکت Sands Bethlehem در تبدیل از سیستمهای سنتی به سیستمهای نوین چندان خوب عمل نمیکرد و مثلا کار تامین امنیت ۲۵،۰۰۰ کامپیوتر شرکت برعهدهی یک تیم ۵ نفره بود. در ژانویه و فوریه ۲۰۱۴ هکرها که طی عملیاتی پیچیده موفق به پبدا کردن کدهای دسترسی به سرورهای شرکت شده بودند حمله را آغاز کردند. آنها تمام اطلاعات سیستم را پاک کردند و سپس با بوت مجدد سیستم به اطلاعاتی دست یافتند که معمولا دور از دسترسی عادی است و سپس در حرکتی هوشمندانه به طور تصادفی تعدادی از صفر و یکهای اساسی سیستمها را پاک کردند که بازیافت اطلاعات را بسیار سخت میکند و عملا بهتر بود که دستگاههای هک شده دور انداخته شوند. هرچند که به دلیل وصل نبود کامپیوتر MainFrame IBM که همان ابرکامپیوتر کازینوها است، هکرها نتوانستند کار میزهای بازی و آسانسورها و هتل را به هم بزنند، اما عملا بعد از این حمله سیستم داخلی کارکنان به طور کامل از بین رفته بود و شرکت برای کمتر کردن خسارات مجبور شد کل ارتباطش به شبکه اینترنت را برای مدتی قطع کند که برای شرکتی که بخش اعظمی از رزورهای هتلهایش از طریق وب انجام میشود یعنی خودکشی! هکرها در نهایت نتوانسته بودند کازینوهای خارج از آمریکای این شرکت را مورد حمله قرار دهند. اما آخرین حرکتشان تغییر سایت کازینو Sands بود جایی که عکس آدلسون در کنار ناتایاهو دوست قدیمیاش قرار داده شده بود و زیرش نوشته شده بود: تشویق به استفاده از سلاحهای کشتار جمعی تحت هر شرایطی جنایت است! و همچنین یک پیام هم برای خود آدلسون قرار داده شده بود: «هی A، اجازه نده زبونت سرت رو به باد بده!» در نهایت طبق تخمین خود مسئولین شرکت این حمله در حدود ۴۰ میلیون دلار ضرر ایجاد کرده.
به نظر میرشد که نبردهای سایبری بخش جدایی ناپذیری از درگیریهای آینده باشند. ماجرای هک سونی و کازینوی Sands نشان داد که هکرهای گمنام یکی از اصلیترین نیروهای تغییر دهنده آینده خواهند بود. والبته این نبردها بسیار به صرفهتر خواهند بود، وقتی تعدادی هکر که حمایت کشورهایی مثل ایران یا کره شمالی از آنها هنوز کاملا ثابت نشده میتوانند میلیونها دلار به زیرساختهای شرکتهای مهم آمریکایی ضربه بزنند چه کسی نیاز به هواپیماهای جنگی صد میلیون دلاری دارد؟
اما قصه هکرها یک سمت تاریک دیگر هم دارد در سال گذشته حمله هکرها به عکسهای خصوصی هنرمندان که در بیشترشان در سیستم Apple Cloud آپلود شده بود پرده دیگری از داستان هکرها بود. یادآوری از اینکه بهترین راه برای حفظ حریم خصوصی دور شدن از فضای اینترنت است. مثل همیشه دنیای وب هم مثل سایر نمودهای دوران تازه والبته تمام بخشهای زندگی وجهه تاریک و روشنی دارد و این ما هستیم که با انتخابهای شخصیمان به استفاده از آنها معنای خوب یا بد میبخشیم.
و شاید همین هکرها بهترین نمود جریان تغییر قدرت در دنیای جدید ما باشند. هکرهایی که درست یا غلط به کمک چند کامپیوتر و دانش و تجربه میتوانند شرکتهای بزرگی مثل سونی و Sands Bethlehem را به زانو در بیاورند. قدرت واقعی روز به روز بیشتر و بیشتر دارد از دست دارندگان قدیمیشان مثل دولتمردان، و اشراف، ثروتمندان، جوامع کوچک و بسته و بزرگسالان پیشکسوت خارج میشود و به دست هکرها، مردم عادی، افراد باهوش، شبکههای اجتماعی و نوجوانان میافتد. دنیای ما در این دوران به هیچ وجه شبیه بیست سال پیشتر خودش نیست و روز به روز استانداردها، سنتها و خطکشیهای قدیمی بیشتری فرو میریزند. و افرادی از دسته دوم هستند که هر روز بر میخیزند و این دیوارها را فرو میریزند و تبدیل به پدیدهی بعدی میشوند.
پس شما چرا نشستهاید؟!….
منبع
این مطلب چه میزان برای شما مفید بود؟
میانگین امتیاز 0 / 5. تعداد نظرات: 0
مطالب زیر را حتما مطالعه کنید
بولتژورنال: ابزاری ساده و کاربردی برای مدیریت بهتر همه کارها
راهکارهای برون رفت از کاهش درآمد در دانشگاه ها و موسسات آموزش عالی غیردولتی در ایران
10 نکته برای فروش اینترنتی بیشتر
معرفی انواع فروشگاه اینترنتی
فرمول طلایی فروش
گرگ وال استریت کیست؟
گرگ وال استریت، نام لقبی است که به جردن بلفورت ، یکی از فعالان سرشناس بورس در وال استریت (بازار بورس آمریکا) داده شده است . داستان پر فراز نشیب زندگی جردن بلفورت جذابیت زیادی دارد که برای اهالی کسب وکار نکته های قابل توجه زیادی دارد.
This site uses Akismet to reduce spam. Learn how your comment data is processed.
دیدگاهتان را بنویسید