چرا دیگران حرفم را نمی فهمند؟
گاهی ممکن است حرفی عادی بزنیم و به بدترین شکل ممکن تعبیر شود. در این مقاله بررسی می کنیم که چرا دیگران حرفم را نمی فهمند. اما قبلش یک مرور کوتاه داشته باشیم:
در مقاله «مهارت ارتباط با خود» در مورد ارتباط با اولین شخص زندگی، یعنی خودمان صحبت کردیم. گفتیم که برای ارتباط بهتر با خودمان باید این مراحل را طی کنیم:
- حال و احساسی که داریم را بشناسیم.
- منشأ ایجاد احساسمان را کشف کنیم. (نیاز برآورده نشده)
- حالی که داریم را پذیرفته و به رسمیت بشناسیم.
- راهکاری برای بهبود شرایط و اوضاع پیدا کنیم.
و خلاصهاش این بود که همه ما نیازهای مختلفی داریم؛ مثل «بقاء، عشق و تعلق، قدرت، آزادی، تفریح و سرگرمی و …» که ممکن است حتی به آنها خیلی هم آگاه نباشیم.
اما اگر رویدادی اتفاق بیفتد و برداشت ما این باشد که این اتفاق، مخالف نیازهای ماست، نگران شده و حالمان بد میشود.
مثلاً در گفتگو با همکارانم، برداشت میکنم که اوضاع کسبوکار خوب نیست. ناخودآگاهم نیازهای من را به وضوح میشناسد و از اینکه ممکن است نیاز به «قدرت» و یا حتی «بقاء» در من به خطر بیفتد، نگران میشود. کمی که میگذرد، میبینم بیحوصله شدهام. کمکم ممکن است خشم یا پرخاشگری هم در رفتارم بروز کند. و همه اینها هشدار و واکنشهایی طبیعی به برداشت من از رخدادی بیرونی است.
اما اگر:
- به حال خودم آگاه شوم (بیحوصلگی، خشم، پرخاشگری)
- دلیل ایجاد حالم را پیدا کنم (اوضاع کسبوکار)
- بپذیرم که این یک واکنش طبیعی و هشداری برای بهخطر افتادن نیازهای من است؛
- و باید برای بهبود شرایط کاری بکنم…
آنوقت، حال بد من کمکم میرود؛ به جایش فکرم را به کار میاندازم و هر طور شده، برای بهبود اوضاع، دست به کار میشوم.
پس تا اینجا، ارتباطمان با خودمان بهتر، شفافتر و مؤثرتر شد.
اما بیشتر ما با چالش مهم دیگری هم طرف هستیم:
چرا دیگران حرفم را نمیفهمند؟
ممکن است حرفی بزنیم و منظور بدی هم نداشته باشیم، ولی به بدترین شکل ممکن تعبیر شود.
و یا درخواستی از کسی داشته باشیم که بیپاسخ مانده یا پاسخ اشتباهی دریافت نموده.
اما داستان چیست و چرا دیگران حرفهای ما را درست متوجه نمیشوند؟
در هر ارتباطی، همه طرفینِ ارتباط، مسئول ساختن یک ارتباط مؤثر هستند. اما اگر مسئولیت خودمان را لحاظ نکنیم، شاید این دلایل را به طرف مقابلمان نسبت دهیم:
- حواسش نیست. آدم بیدقتی است.
- در هپروت است! همیشه در یک جای دیگر سیر میکند.
- کلاً اهل فکر کردن و درک کردن نیست.
- دل به کار نمیدهد.
- میخواهد از زیر کار در برود.
- منطق سرش نمیشود.
- و …
ما خوبیم و آنها بد
همه اینها از جنس قضاوتهای یکطرفه بودند. در پس ذهنمان این است که ما خوبیم و آنها بد!
اگر با همین فرمان قضاوتگرانه و خودمُحِقپندار ادامه دهیم، ممکن است برای تفهیم حرفهایمان بخواهیم به زور هم متوسل شویم! و یا اینکه مثلاً در ارتباط با کارمندانمان، مجبور شویم مدام اخراج و استخدام جدید داشته و در نهایت، فضای تلخی برای آنها بسازیم.
توقع اشتباه و خطرناک در ارتباط با دیگران
اکثر ما حتی به حال خودمان هم آگاهی کاملی نداریم، ولی توقع داریم دیگران دقیقاً بدانند ما چه میخواهیم!
دل من گرفته و باید کلی تلاش کنم تا علتش را پیدا کنم که چه رویداد یا برداشتی، با کدام نیاز درونی من تضاد پیدا کرده. آن وقت انتظار دارم همسرم بداند که من دلم گرفته، علتش را هم بداند و قبل از اینکه من لب باز کنم، کاری کند که حال من خوب شود!
و اگر این کار را نکند، احتمالاً در ذهن من جزو همان دسته بدها خواهد بود و از درک پایینی برخوردار است!!
در مقیاس بزرگتر، خیلی از کسانی که افسرده میشوند، ممکن است به این دلیل باشد که احساس میکنند درک نشدهاند.
اما مشکل اصلی این است که آنها خودشان هم درک درستی از خودشان ندارند و با نادیدهگرفتن مسئولیت خودشان در ارتباط با خودشان، از دیگران توقع دارند که حتی بدون درخواست کمک، کاری برایشان انجام دهند.
سهم من از این ارتباط
همه طرفین مسئولیت دارند که ارتباط را بهتر کنند و اگر ما هم مسئولیت خودمان را در این ارتباط بپذیریم، اوضاع فرق میکند. اما مسئولیت ما چیست؟
سهم و مسئولیت من این است که طرف مقابلم را درک کنم و اگر بتوانم این کار را بکنم، احتمالاً دلایل بالا را به او نسبت نمیدهم. و احتمالاً از ابتدا طور دیگری رفتار خواهم کرد و اصلاً به این دلیلتراشیها، نیازمند نخواهم شد.
حضرت علی به زیبایی میفرمایند: «همه را فهمیدن، همه را بخشیدن است.»
فهمیدن و درک طرف مقابل به چه معناست؟
درک طرف مقابل یعنی «درک نیازها» و «طرز فکر» او.
یعنی همانطور که برای ارتباط بهتر با خودمان، باید نیازهایمان را بشناسیم، برای ارتباط با دیگران هم باید نیازهایشان را شناخته و متناسب با آن نیازها و فضای ذهنی و فکری طرف مقابل، گفتگو کنیم.
اگر موافق باشید، دو نمونه را با هم بررسی کنیم:
اتاق به هم ریخته:
اتاق فرزندم به هم ریخته است و به او میگویم اتاقش را مرتب کند. او هم مثل بیشتر وقتها، تحویل نمیگیرد و احتمالاً کار به مشاجره میکشد.
- نیاز من چه بوده؟ نظم و آراستگی.
- · (طرز فکر من) چرا نظم و آراستگی برای من مهم است؟ که فرزندم چیزی را گم نکند و یاد بگیرد در همه کارهایش منظم باشد.
- نیاز فرزند من چه بوده؟ احتمالاً راحتی و یا حتی لذت از بههمریختگی اتاق
- طرز فکر او: احتمالاً دلیلی نمیبیند که بخواهد اتاقش را مرتب کند. نظم برای او اهمیت و معنای خاصی ندارد.
در این مثال، دو انسان از دو فضای به شدت متفاوت را میبینیم. نیازها و طرز فکری که شباهتی با هم ندارند و در ارتباط، احتمالاً به مشکل و تعارض برمیخورند.
حالا اگر بخواهیم مسئولیت خودمان را در این ارتباط برداریم، باید ابتدا به نیازها و طرز فکر فرزندمان تا حدی آگاه شویم و متناسب با آنها، گفتگو کنیم.
بنابراین شاید قبل از اینکه از نگاه بالا به پایین یک والد سختگیر با او وارد گفتگو شویم، شاید این مراحل را انجام دهیم:
- ابتدا کمی با او شوخی، بازی یا همدلی کنیم تا ارتباط اولیه شکل بگیرد و گارد دفاعی نداشته باشد.
- صحبت را به سمت اهمیت نظم هدایت کنیم و شاید خاطرهای در همین مورد بگوییم. مثلاً آن باری که کلیدم را گم کرده بودم و دیرم شد و یا آن دفعهای که به خاطر میز به هم ریخته، یک کاغذ مهم را به اشتباه در سطل آشغال انداختم و …
- در مورد این بگوییم که رفتارهای ما تبدیل به عادت میشوند و ساختن عادتهای خوب برای موفقیت در آینده، کاری است که انجامش در سنین پایینتر، سادهتر است.
- از او بخواهیم که سعی کند اتاقش را کمی مرتبتر کند.
- و خودمان در شروع این مرتبکردن، پیشقدم شده و به او کمک کنیم.
قطعاً این کار طولانیتر و شاید سختتر از این بود که با یک جمله دستوری بخواهیم اتاقش را مرتب کند.
اما حتماً این کار مؤثرتر خواهد بود و ارتباط بهتری بین ما و فرزندانمان ایجاد میکند.
این همان مسئولیت ما در ارتباط است که اگر انتخابش کنیم، اوضاع بهتر میشود.
تهیه گزارش:
به همکارمان گفتهایم گزارش فروش سهماهه را برایمان آماده کند و چند روزی است که تعلل ورزیده.
- نیاز من: اطلاع دقیق از میزان فروش
- طرز فکر من: برای تصمیمگیری و برنامهریزی بهتر برای فصل آینده
- نیاز احتمالی همکارم: دیدهشدن فعالیتهای خوب قبلی، اختیار در انتخاب کارها، استراحت بین کارها
- طرز فکر احتمالی همکارم: همیشه از این گزارشها میخواهد که من را اذیت کند!
اگر بخواهیم مسئولیت خودمان را در ارتباط بپذیریم، احتمالاً ابتدا از همکارمان بابت کارهای خوبش قدردانی میکنیم. بصورت مختصر در مورد برنامهریزی فعالیتهای آینده میگوییم و از او میخواهیم برای اینکه بتوانیم برنامهریزی بهتری داشته باشیم، در تهیه گزارش فروش سهماهه، کمکمان کند.
و حالا احتمالاً نتیجه متفاوتتری دریافت خواهیم کرد.
یادمان باشد: همه ما برای ساختن ارتباطی مؤثر، مسئول هستیم.
مشاور کسبوکار
مربی توسعه مهارتهای فردی
مدیرعامل و همبنیانگذار باشگاه مدیران ایران
نویسنده 6 کتاب در حوزههای توسعه فردی و رشد کسبوکار
DBA – Post MBA in Data Science – MBA in Marketing
این مطلب چه میزان برای شما مفید بود؟
میانگین امتیاز 3 / 5. تعداد نظرات: 2
مطالب زیر را حتما مطالعه کنید
مهارت ارتباط با خود
شاید بتوان گفت که مهارت ارتباط با خود، مادر مهارتهای ارتباطی دیگر است و اگر بتوانیم این مهارت را در خودمان تقویت کنیم، بهتر میتوانیم با دیگران هم ارتباطی موثر برقرار کنیم.
لیست انواع مهارتهای ارتباطی
در این نوشته به این میپردازیم که ارتباط یعنی چه و برای برقراری ارتباطاتی خوب و حرفهای، به چه مهارتهایی نیاز داریم؟
راهکارهایی برای داشتن ارتباط بهتر با دیگران
دیگه چی ، سوالی که قفل مغزمان را باز میکند!
چطور کتاب بنویسیم
کاربردهای تست دیسک در محیط کار
تست دیسک به ما کمک میکند که شناخت بهتری از خودمان و اطرافیانمان به دست آوریم. در این مطلب در مورد کاربردهای تست دیسک در محیط کار صحبت میکنیم.
این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش میشوند.
دیدگاهتان را بنویسید